پس از گذشت نزدیک به یک دهه از پخش فصل سوم سریال Daredevil، سرانجام طرفداران این قهرمان خیابانی محبوب توانستند شاهد بازگشت او در قالب سریالی جدید تحت عنوان Daredevil: Born Again باشند؛ اثری که نخستین تجربهی رسمی دیزنی و مارول برای ساخت یک سریال اختصاصی با محوریت دردویل در دنیای سینمایی مارول (MCU) بهشمار میرود. اما آیا این بازگشت توانست رضایت هواداران وفادار را جلب کند؟ متأسفانه پاسخ کوتاه این است: نه.
آغاز پرامید، ادامهای گیجکننده
شروع فصل نخست با معرفی دوبارهی مت مورداک، ویلسون فیسک و بازگشت برخی چهرههای آشنا، به نظر نویدبخش یک بازسازی وفادارانه و هیجانانگیز بود. اما با گذر از قسمت اول، روایت خیلی زود از مسیر خود منحرف میشود. اپیزودهای میانی (قسمت ۲ تا ۷) بیشتر شبیه وصلههایی بدون هماهنگی هستند تا قطعات یک داستان واحد. ضعف در پیوستگی داستانی و نبود یک خط روایی منسجم، باعث شده تا بیننده احساس کند در حال تماشای مجموعهای از صحنههای پراکنده است که نقش چندانی در پیشبرد داستان اصلی ندارند.
شخصیتهایی که نه میدرخشند و نه ماندگار میمانند
یکی از نقاط ضعف عمده فصل اول، معرفی شتابزده و بدون پرداخت کاراکترهای مکمل است. شخصیتهایی که بهجای ساخت بسترهای عمیق و منطقی، صرفاً در صحنهها حاضر میشوند و خیلی زود بدون تاثیر خاصی کنار گذاشته میشوند. حتی برخی از چهرههای محبوب مارول مانند پانیشر نیز در این روایت غایباند و دردویل، بدون همراهی تیم قدیمیاش، تنهاتر از همیشه بهنظر میرسد.

یکی از شاخصههای محبوبیت دردویل در سریال نتفلیکس، رئالیسم در شخصیتپردازی و مبارزات فیزیکی واقعگرایانه بود. مت مورداک، بهعنوان یک قهرمان انسانی، آسیب میدید، درد میکشید و مبارزاتش حس واقعی و ملموسی داشت. اما در بررسی Daredevil: Born Again خبری از این ویژگی نیست. دردویل در این سریال با دقتی خارقالعاده و بدون منطقی روشن، همواره در لحظهی مناسب و مکان درست ظاهر میشود و دشمنانش را بدون چالش جدی شکست میدهد. این موضوع، باورپذیری داستان را به شدت کاهش داده و باعث شده احساسات انسانی شخصیت اصلی رنگ ببازد.
اکشنهای فراموششدنی
در حالیکه نسخهی نتفلیکسی Daredevil با سکانسهای مبارزهی پرتنش و بهیادماندنی شناخته میشد، فصل اول Born Again در زمینهی صحنههای اکشن عملکردی ضعیف و سطحی دارد. هرچند خشونت همچنان وجود دارد، اما فقدان طراحی حرکات منسجم، نورپردازی ضعیف، تدوین شلوغ و جلوههای بصری نهچندان جذاب، باعث شده تا هیچ یک از این سکانسها در ذهن باقی نماند. مبارزات بیشتر جنبهی بصری دارند تا روایی، و تماشاچی درگیر هیچگونه خطر واقعی برای قهرمان نمیشود.
روایت تکراری کینگپین و دردویل
برای سومین بار، محور داستانی حول تقابل ویلسون فیسک و مت مورداک شکل گرفته است. هرچند بازی درخشان وینسنت دنآفریو همچنان نقطه قوتی برای سریال محسوب میشود، اما تکرار بیش از حد این دشمنی، از تازگی آن کاسته است. بهنظر میرسد نویسندگان همچنان ایدهای فراتر از کینگپین برای چالش اصلی دردویل ندارند و حتی تلاش برای معرفی شرور جدید، نظیر میوز، نیز با پرداختی سطحی همراه بوده است.

نبود ارتباط با دنیای گسترده مارول
یکی دیگر از ضعفهای بزرگ این سریال، بیتوجهی به ارتباطات دردویل با دیگر قهرمانان و شخصیتهای دنیای مارول است. در حالیکه شهر نیویورک همواره صحنهی حضور چندین قهرمان است، در Born Again هیچ نشانهای از آنها دیده نمیشود. نه تنها حضورهای قبلی مت مورداک و فیسک در MCU نادیده گرفته شده، بلکه میراث سریال نتفلیکس نیز به کلی کنار گذاشته شده است. در نهایت، بیننده با پایانی نیمهکاره و کلیفهنگری تنها رها میشود.
بازگشتی نهچندان موفق برای مرد بیباک
Daredevil: Born Again در فصل اول خود، نتوانست انتظارات طرفداران را برآورده سازد. ضعف در روایت، نبود شخصیتپردازی عمیق، مبارزات کلیشهای، نادیده گرفتن اصول رئالیسم و کنار گذاشتن پیوندهای احساسی با دنیای مارول، همگی دست به دست هم دادهاند تا این بازگشت پرهیاهو، به تجربهای ناامیدکننده تبدیل شود. تنها امید بیننده، حضور بازیگرانی چون چارلی کاکس و وینسنت دنآفریوست که شاید در فصل بعدی، بتوانند روحی تازه به این سریال ببخشند.
نظر شما در مورد این مطلب چیه؟